معرفی الموت،روستای وناش و کینه خاز

معرفی الموت و روستای وناش و همچنین خلاصه عملکرد و فعالیت های ده ساله شورای اسلامی روستای وناش از توابع بخش رودبار الموت

معرفی الموت،روستای وناش و کینه خاز

معرفی الموت و روستای وناش و همچنین خلاصه عملکرد و فعالیت های ده ساله شورای اسلامی روستای وناش از توابع بخش رودبار الموت

اتفاقات و حوادث و خاطرات تلخ و شیرین در الموت و روستا ی وناش

مردان قوی الموت که با سرما وبوران شدید کوهستانهای ماجار و خورکاه مبارزه کردند

1-             بوران درارتفاعات ماجار و خورکاه

یکی از اتفاقات وحوادث تلخ روستای وناش دراثربوران وسرمای شدید اتفاق افتاد. بدین منظور نزد دونفر از اهالی وریش سفیدان محل به نام قندعلی کاظمی وحسن نجفی رفتم تا دراین خصوص تحقیقاتی انجام دهیم ووقوع آن داستان تلخ از زبان شاهدان عینی برایتان نقل نمائیم.

از آن ماجرا وداستان تلخ چنین یاد می کنند دراسفند ماه سال1341 تعداد17 نفر از اهالی روستا به نامهای مقصودمعصومی-خالو قربان معصومی، قندعلی کاظمی- اصغر باقری-مصیب کاظمی-یزدان کاظمی-جانعلی باقری

میرزعلی باقری-داود باقری-شعبان رمضانی- ایدریس رضایی وتعدادی از روستای هنیز وکلایه جهت تهیه مایحتاج زندگی ودادوستد با بدرقه اعضاء خانواده وحمل محصولات روستا با اسب وقاطر به سمت شهر تنکابن به صورت گروهی حرکت نمودند از آن جهت که از احوال یکدیکر با خبر باشند ودر مشکلات یکدیکر را یاری نمایند. نجفی وکاظمی می گویند زمستان سختی درآن سال از نظر سرما وبارش بود واهالی روستا طبق عادتهای دیرنه جهت انجام دادوستد ومعاوضه کالا به شهر قزوین وشهر تنکابن ومنطقه طالقان سفر می نمودند واز این روستا کالاهای چون نمدوپشم و نمک وگردو وپنیر ودیگر محصولات تولید شده درروستا را اسب وقاطر حمل وبه شهرهای ذکر شده منتقل وبا کالاهای ضروری مورد نیازخود مانند برنج معاوضه می نمودند.

مسیر حرکت این افراد از روستای وناش آغاز وبه سمت سلی سرا و ماجار و مران وسپس درشب اول قهوه خانه مشهدی ولی خانیانی هالوان درشب دوم درادامه مسیر درقهوه خانه محمد عظیم علوی سپری می نمودند وازآنجا بعد از مسیرجاربالون وجیر بالون ودرکنار رودخانه سه هزار به تنکابن می رسیدند کالاهای خودشان را دربازارشهر تنکابن که با اسب وقاطرحمل شده مورد معاوضه با کالا های موردنیاز خودشان انجام می دادندوسپس برای برگشت همین مسیر را طی می نمودند درحال برگشت به منطقه ماجار می رسند هوا شروع به باریدن برف می نماید ورفته رفته شدت بارش برف وسرما وباد بیشتر می شود وزمانی که این افراد به جن چاک می رسند بوران وسرمای شدید می شود. دراین هنگام یزدان کاظمی که مردی مهربان و عظیم جثه وقوی بوده می گوید بهتر است به داخل امام زاده حسن درچال ویا درسلی سرا به طرف کُمه وچادرها برویم تا بوران وسرمای شدید کاهش پیدا کند ولی همراهان می گویند چون به روستا نزدیک هستم برویم ممکن است وضعیت از این شرایط بدتر شود بنابر  این به مسیر خود ادامه می دهند تا خود را به تلوچال می رسانند ودراینجا دراثر سرما وبوران شدید عموی اینجانب شعبان رمضانی وجانعلی باقری جان خود را ازدست می دهند ودراثر سرما بدنشان خشک می شود ولازم بگویم حتی اسب وقاطرشان نیز دراثر بوران شدید به هلاکت می رسندونفر دیگر نیز به نام یزدان کاظمی خود را به گردنه خورکاه وخورکاه دره می رساند واونیز جان خود رادرخورکاه دره از دست می دهد.

 دراین هنگام قند علی کاظمی خود را به روستای بالا وناش(کینه خاز)میرساند وتقاضای کمک می کند واهالی که چشم به راه مسافرانشان از شهر تنکابن بودند.خود سریعاً به گردنه خورگاه وخورکاه دره وتلوچال می رسانند دراین هنگام سرما وبوران مقداری کاهش پیدا نموده بود ومابقی افراد که در اثر سرما بی حس وبی حال وبدنشان یخ زده بود. به روستای کینه خاز می رساند وچون داود باقری نسب به دیگران سرمای بیشتری به اواثر کرده بود آن را به  داخل حمام کینه خاز منتقل می کنندتا شایددر اثر گرما بهبود یابد ولی متاسفانه او نیز درداخل حمام جان خود را از دست می دهد ومابقی افراد از این واقعه تلخ جان سالم به درمی برند.

خورکاه یا خونکاه به زبان محلی یعنی مکانی که از آن باد خنک  وزیدن می کند(مکان سرد)

2-             بهمن درخشتله

در خصوص این ماجرا باز نزد یکی دیگر از ریش سفیدان وشاهدان عینی به نام محمد حسین باقری که مردی لاغر اندام وخوش صحبت وهمچنین درکارهای عمرانی درروستا فعالیت زیادی دارد که درآن دوران خود شاهد ماجرا بوده رفتم واز او خواستم درخصوص این اتفاق تلخ نیز برایم مطالبی را بازگو کند تا آن را به اطلاع بینندگان عزیز برسانم.

باقری می گوید دربهمن ماه1331 تعداد دونفر از اهالی روستا به نام های نادعلی کشتکار والیاس نعمتی جهت خرید گوسفند صبح زود از خانه خارج و به طرف روستای سراج محله الموت حرکت نمودند وبعد از رسیدن به مقصد وهمچنین بعد از انجام معامله خویش وخرید گوسفند خود را به روستای زوارک وسپس به سمت وناش حرکت می کنند. وقتی به روستای زوارک می رسند هوا تاریک شده ودرآن تاریکی شب آن هم درآن فصل  زمستان بعد از عبور از جوی پشت و مکابن وتورعلی تله وسردی سنک و اتل بک  که  مسیر پوشیده از برف بوده است خود را به خشتله که در زبان محلی به معنی صخره غضب ناک می گویند می رسانند. هوا سرد بود برف و بوران نیز شروع به باریدن و وزیدن نموده بود هردو آنان  متوجه می شوند عبور از خشتله  در ساعت 10 شب  که خود را به آنجا رسانده بودنند غیر ممکن ویا به دشواری صورت می گیرد بنابراین شروع سرو صدا می کند از آنجای که فاصله خشتله تا روستا حدود یک کیلومتر می باشد وروبروی روستا ی وناش واقع شده است صدا وفریاد آنان به کوش اهالی واعضای خانواده که منتظرآمدنشان بودنند می رسد و با فانوس به طرف آنان حرکت می کنند در این هنگام متوجه صدای مهیبی که از وقوع بهمن بوده را می شنوند دیگر صدای آن دونفر از خشتله به گوششان نمی رسد. هر دو  به ارتفاع 300 متر به انتهای دره  گرمای  لات پرت شده ودر زیر بهمن  از دید ها پنهان می شوند فقط انکشتان نادعلی کشتکار مقداری از برف بیرون بوده واهالی که به کمکشان شتافته بودنند با بیل شروع به کنار زدن برف می کنند وهردوی آنان  که بعضی از اعضای بدنشان دچار شکستگی شده بود را  از برف بیرون آورده و بعد از انتقال آنان به روستا دوگوسفند را سر بریده و جهت نرم نگه داشتن اعضای بدن همانند آتل بندی وهمچنین گرم نمودن بدن از سرما داخل پوست قرار می دهندو بدین ترتیب هر دوی آنها از  این واقعه تلخ ناک جان سالم بدرمی برند.

 

سقوط یک شیر زن درارتفاعات کوفه مال.

بدین منظور جهت انجام تحقیفات نزد علی باقری(فیروز) یکی از فرزندان آن شیرزن ماجرای داستان که مردی مهربان ومتواضع وصبور وهمچنین با قامتی بلند وچهار شانه وقوی جسته ونزد اهالی وبستگان از احترام خاصی برخوردار بود رفتم.

 

علی باقری( فیروز) درآن زمان حادثه کودکی خرد سال بوده این چنین داستان را  برایم با زگو نمود.

مادرم شیر زنی بسیار زحمتکش دلسوز ومهربان وبا هوش با قامتی بلند واستوار وهمچنین درکارها خیر در روستا پیش قدم و حتی درآمد حاصله از دسترنج خودش را نیز صرف افراد های ضعیف وبی بضاعت جامعه می نمود به عنوان ماما( قابله) وبا برخودار بودن وآگاهی داشتن از خواص ودرمان داروهایی گیاهی تا حدودی به کار درمان ومعالجه بیماران درسایر روستا های الموت وتنکابن می پرداخت.

 مادرم چون شوهرش را از دوران جوانی از دست داده بود. اجباراً برای گذران هزینه ومایحتاج زندگی ونگهداری اطفالش که دودختر ویک پسر بود بایستی سعی وتلاش می نمود.

 با قری می گوید زنان ومردان وحتی فرزندان روستا درکلیه کارها کشاورزی ودامپروری از جمله کشت وداشت وبرداشت علوفه شرکت فعال داشته وبا توجه به شغل مردم روستا درانجام دامداری وتهیه آذوقه دام، علوفه درفصل تابستان از ارتفاعات کوفه مال- بوکو- خورکاه-تله آب وچاک پاره ومکانهای دیگر برداشت وبعد از کپه وانباشته شدن درفصل زمستان اهالی بصورت گروهی برای حمل وجابجای علوفه به مکانهای ذکر شده  اطراف روستا می رفتند وعلوفه  را جهت خوراک دام به روستا منتقل می کردند و یکی از این مناطق کوفه مال بود که درارتفاعات درضلع شرقی روستا واقع شده بود.

علی باقری(فیروز) می گوید درزمستان سال1340 مادرم به  نام گل اندام به همراه برادرش عربعلی وناد علی با تعدادی از اهالی روستا جهت حمل علوفه برای دام به سمت ارتفاعات کوفه مال صبح زود به صورت گروهی از روستاه  حرکت نمودند.تا خود را به ارتفاعات کوفه مال برسانند. مسیر حرکتشان پوشید از برف ویخ بود وبعد از2 ساعت کوهپیمایی به ارتفاعات کوفه مال رسیدند و علوفه جمع آوری وکپه وبسته بندی شده درفصل تابستان را به پشت وکمر با طناب بسته ویکی پس از دیگری به سمت روستا شروع به حرکت در می آیند.

علی باقری( فیروز) می گوید نحوه حرکتشان را بدین طریق بازگو می کند بسته های علوفه که به پشت وکمر بسته شده بود به به منظور سهولت درحمل علوفه از ارتفاعات می بایستی روی یخ سرُ می خوردند وبه سمت محل که درارتفاعات پایین تر بود حرکت می نمودند بعد از آن که مقداری از مسافت راه طی نموده مادرم دراین هنگام به دلیل به هم خوردن تعادل بدن از ارتفاعات روی یخ پرت شده وبه ارتفاع300 متر پایین

 می رود وچون بعضی از اعضاء بدن دچار آسیب وشکستگی شدید شده بود قادر به حرکت نبود برادرش عربعلی کشتکار که خود شاهد ماجرا بود سریعاً خود را به او می رساند ودرپس نجات خواهرش بر می آید. کوله بار خواهر وخودش را به زمین می گذارد وخواهرش را به پشت وکمر خود می بندد واو را با بدنی زخمی وخون آلود به روستا می رساند وبا داروهایی گیاهی وآتل بندی که خود گل اندام از آن آگاهی داشت به درمان می پردازد وگل اندام از این ماجرا جان سالم بدر می برد. وسرانجام گل اندام بعد از گذشت چند سال از آن ماجرا تلخ درسن 70 سالگی درشهر تنکابن که درمراسم ختم یکی از اهالی شرکت کرده ومی خواست خود را به طرف دیگر خیابان برساند دراثر برخورد یک کامیون به او جان خود را از دست می دهد ودار فانی را وداع می گوید. درپایان لازم بگویم گل اندام کشتکار مادربزرگ وعلی باقری دایی اینجانب بهروز رمضانی  می باشد.

روحش شاد ویادش برای همیشه گرامی باد.

  

موضوع: جان با ختن دو برادر ویک خواهر زاده از روستا ی کینه خا ز

 بنابراین جهت انجام تحقیقات به روستای کینه خاز سفر نمودم تا از این ماجرا نیز اطلاعاتی کسب کنم تا به اطلاع بیندگان محترم برسانم.

ابتدا تحقیقاتم را از دامدارانی زحمتکش ودلسوز ومهربان به نام غلام رضا معصومی وناصر رضایی که هر دو آنها مردی خوش صحبت وخوش چهره که سالیان سال درمنطقه سلی سرا به امور دامداری مشغول می باشد رفتم وسوالاتی از آنها دراین خصوص پرسیدم.

 معصومی ورضایی  از این ماجرا تلخ چنین یاد می کند ما تازه به دوران جوانی رسیده بودیم که این اتفاق تلخ وناگوار رخ داد.

روستای کینه خاز یکی از روستا های هم جوار درضلع شمالی دریک کیلومتر روستای وناش واقع گردیده است که سه نفر از اهالی این روستا به نامهای شیرویه وشیردل بهادری که هر دوبرادر بودند به همراه خواهر زاده10 ساله که کودکی خردسال بود به قصد دیدن خواهرش درزمستان سال1349 حدود41 سال قبل به سمت روستای کلایه صبح زود به حرکت درمی آیند وبعد از عیادت خواهر یک روز درروستای کلایه می ماند وفردای آن روز به سمت روستای کینه خاز حرکت می کنند.

مسیر حرکتشان ازارتفاعات کلایه منطقه جنگی بشمک بوده وقبل از رسیدن به این منطقه هوای مه آلود وابری شده وبرف وبوران شروع به وزیدن می کند.

به دلیل مه آلود بودن وبوران هر سه مسیر حرکتشان را کُم می کند مقداری از مسیر راه اصلی خارج شد. معصومی ورضایی می گوید دراین هنگام  از ارتفاعات بهمن شروع به حرکت در می آید که متاسفانه دراین هنگام هردو برادر به نامهای شیرویه وشیردل وخواهر زاده، به ارتفاعات پایین رانده درزیرآواربهمن ناپدید شده وجان خود را از دست می دهند.

اهالی روستای کینه خاز وخانواده که چشم به راه مسافرانشان از روستای کلایه بودند. به علت تأخیرشان به کلایه سفر می کنند بعد از مطلع شدن که آنان دوروز قبل به سمت کینه خاز زادگاه حرکت کردند به همراه اهالی وبستگان به طرف مسیر حرکتشان به جستجو می پردازند که متا سفانه دراین جستجو جنازه هر سه را از زیر بهمن پیدا و خارج می کنند.

جنازه آنان را به روستای کلایه حمل ودرآنجا آنرا  به خاک می سپارند. معصومی ورضایی از ویژگی وخصوصیات این دوبرادر چنین می گوید آنان دامداری بسیار زحمتکش ودوست داشتنی وخونگرم بودند همچنین قامتی بسیار بلند واستوار داشتند .

روحشان شاد یادشان برای همیشه گرامی باد. 

 

موضوع:مرگ جانگداز یک شیر مرد(پهلوان) در خور شکند

یکی از موضوعات و داستانهای بجامانده از دوران نه چندان دور که همیشه ذهن انجانب(بهروز رمضانی)را به خود جلب نموده ماجرا وداستان نیاز رضایی از دامداران بالا وناش بود.

اینجانب داستانهای گوناگون را از دوران کودکی از پیران و بزرگان و ریش سفیدان از جمله مادربزرگم گل اندام کشتکار می شنیدم

یکی از داستان ها داستان مردی بزرگوار که همیشه او را به نیکی و جوان مردی ، و کشتی گیر و پهلوانی بسیار دوست داشتنی و مهربان

به نام نیاز از دامداران فعال از روستای کینه خازیا بالا وناش  بوده که آن ماجرا در اطراف روستای کینه خاز منطقه چال کینه و خورشکند-گرگلواتفاق افتاده پیرامون آنچه که از آن ماجرای تلخ وناگوار شنیده بودم . علاقمند بودم تحقیقاتی هر چند مختصر از زندگی نامه آن مردمطالبی اشاره نماییم تا بیندگان عزیز نیز با آن ماجرا تلخ وناگوار آشنا شوند. بنابر در سفری که جهت ختم ومراسم یکی از اهالی روستای کینه خاز مادر محمد قلی جعفری رفته بودم در آن روز به کسب اطلاعات از ماجرا بر آمدم وچون خود نیز بسیار علاقمندبودم از ماجرای داستان جستجو نمایم برایم بسیار شنیدنی وجالب بود . اما این بار برای دست یابی به ان ماجرا  نزد دو نفر از اهالی بالاوناش (کینه خاز )رفتم .یکی از آنها به نام میرزا بابا رضایی و دیگری ناصر رضایی که از دامداران فعال ودوست داشتنی وعمری را در سلی سرا به دامداری مشغول بود،رفتم. لازم به ذکر است ناصر رضایی برادر نیاز بوده که از ماجرا اطلاعات کاملی داشت.

ناصر رضایی مردی که دارای قامتی متوسط چهار شانه خوش چهره خوش صحبت مهمان نوازاز بزر گان وریش سفیدان روستای بالاوناش به حساب می آید.میرزا بابا رضایی نیز مردی که در کنار ناصر رضایی تجربه دامداری آموخته،او نیز قامتی متوسط چهار شانه و جوانی مودب بوده به کار خود علاقمند وانسانی پر تلاش در امور دامداری مشغول می باشد.ناصر رضایی ومیرزا بابا رضایی از آن ماجرای تلخ چنین یاد می کند حدود38سال قبل یعنی در زمستان سال 1352طبق عادتهای گذشته هر روز صبح زود از خواب بیدار و بعد از خواندن نماز مشغول کار و تلاش برای رسیدگی به امورات دامی وکشاورزی می شدیم یکی از تلاش هاو فعالیت ان روز دادن آذوقه و آب به دامها که در طویله در زمستان نگهداری می شد بود. ناصر رضایی می گوید:آن روز من وبرادرم مشغول به نظافت طویله نیز برآمدیم تا ضمن نظافت طویله از جمع آوری  فضولات دام  کرمه از کود حیوانی جهت  سوخت زمستان تهیه نمائیم.

ناصر رضایی می گوید در این هنگام برادر به طرف چشمه آب رفت ودو  ظرف بزرگ  آب برای دامها که در داخل طویله بودند آورد تا دام را به همراه دادن وآذوقه سیرآب نمائید چون او آن روز  قصد جمع آوری برُ  (شاخه برگ درختان) که درقدیم  برای پوشش سقف  خانه ها استفاده می شد را داشت بنابراین خود را آماده می کرد تا به همراه احد نوروزی به اطراف روستا برود.ناصر رضایی می گوید :هوا آن روز با توجه به فصل زمستان تقریباً نسبتاً گرم بود وسوزش آنچنانی نداشت.  جوانی برومند وقوی به نام نیاز بهمراه احد نوروزی که او نیز از دامداران منطقه شلاب دره بوده ساعت 9 صبح به قصد جمع آوری برُ(شاخ وبرگ درختان) از خانه خارج شده وبه طرف منطقه اطراف روستا به نامهای خورشکند- گرگلو وچال کینه حرکت می کند دراین هنگام احد نوروزی جهت جمع آوری(برُ) به طرف دیگر می رود و با داس هر دو شروع جمع آوری برُ می کنند.

فاصله مسافت منطقه خورشکند گرگلو وچال کینه  حدود2 ساعت از ده دور بوده که دراطراف روستای کینه خاز میباشد. حدود12 ظهر دراینجا هردوبا جمع آوری برُ وبسته بندی کردن وبستن آن به پشت وکمر شروع به حرکت به سمت روستا می کنند با مقدار فاصله زمانی متفاوت نیست به یکدیگر دراین هنگام نیاز رضایی که به طرف روستا شروع به حرکت کرده بود.در اثر گرمای آن روز بهمن شروع به حرکت ونیاز رضایی دراثر حرکت برف ویخ به ارتفاعات پایین رانده شده ودراثر این جابجایی طناب که جهت بستن  برُ به پشت کمر و به دور گردن نیز کشیده شده و درنتیجه باعث خفگی او نیز گردید. هر چند در اثر حرکت بهمن برف وسرما وسقوط از ارتفاعات  نیز باعث گرفتن جان آن پهلوان ماجرای داستان نیز شده است.

ناصر رضایی می گوید: همسر برادرم به نام نازگل وپدرم چون منتظر آمدن برادرم  نیاز بود متوجه تأخیر می شود بنابر به سراغ همراه احد نوروزی می رود تا از تأخیربرادرم مطلع شود احد درحالی که به منزل آمده بوده ودراین اندیشه بود که نیاز رضایی زودتر از او به خانه رسیده نگران همراه خود نبوده بنابر این پدرم به همراه من وسایراهالی به نامهای شیر علی رضایی وشکراله خانی وشعباز خانی ومیرزابابا رضایی وسایرین به طرف خور شکند حرکت می کند تا شاید بتواند او را پیدا کنند ودراثراین جستجو متاسفانه جنازه نیاز را به همراه(برُ) که به پشت وکمر محکم و با طناب بسته شده بوده درزیر برف پیدا نموده و(برُ)  نیز برروی جنازه آن قهرمان داستان قرارداشته وجنازه به طرف روستا حمل ودرآنجا به خاک سپرده  می شود.

درآن روز  اهالی دو روستا درمرگ جانگداز آن  مرحوم به سوک نشستند وگریستند.

روحش شاد ویادش برای همیشه گرامی باد.

از بزرگان وریش سفیدان اهالی دوروستا وناش وکینه خاز از نیاز رضایی این چنین یاد می کند. او مردی بسیار قوی، اندامی درشت،قدی بلند وچهارشانه خوش هیکل،مهربان، شجاع ودلیر وبسیار دوست داشتنی وهمچنین به کشتی محلی بسیار علاقه مند وکمتر کسی می توانست دراین رشته ورزش حریف او شود لازم به ذکر است درگذشته های نچندان دور کشتی های محلی هرساله طبق عادتها دیرنه درتمام روستاهای الموت ودراین دوروستا نیز بروی پشت وبام ها برگزار می گردید وکشتی گیران از سایر روستا های اطراف نیز به این دو روستا سفر می گردند تا درکشتی های محلی شرکت داشته باشند وهمچنین لازم بگویم درزمان بروز حادثه تلخ وناگوار فرزندان آن مرحوم کودکانی خرد سال بودند وبعد از گذشت38 سال از ماجرا فرزندان آن مرحوم به نامهای اسفندیار رضایی از دبیران شاخص وموفق درآموزش وپرورش وعلی رضایی نیز به عنوان کارمند بانک از نیروهای صادق ودرستکار مشغول خدمت به جامعه اسلامی وکشور عزیزمان می باشند ودراینجا لازم بگویم اسفندیار رضایی یکی افراد فعال به عنوان عضو هیئت امنای روستا درجهت عمران وآبادی شرکت فعال دارد

.           

گردآورنده: (بهروز رمضانی وناشی) نظرات و پیشنهادات خود را به شماره(09367776920)پیامک نمایید. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد